مامان عزیز رفت
مامان عزیز (با سکون روی ن)، مادر مادرم بود. و خب چون مادر من معلم و شاغل بود، خیلی وقتها لای دست و پای مامان عزیز بزرگ شدیم. البته بیشتر داداشم؛ مسئولیت من با تنها خالهام بود. اما اوج ارتباط و وابستگی من با مامان…
جنگ و پناهگاهی که پناهی نبود
بیست و چند خرداد ۱۴۰۴ اسرائیل به ایران حمله کرد و جنگ ۱۲ روزه شروع شد. با صدای زنگ تلفن میلاد تو ساعت ۴ صبح جمعه. از همان صبح جمعه، کمکم آدمهای پایگاه، خانوادههای دزفولی، اندیمشکی و خرم آبادی که کسانی را این اطراف داشتند،…
آخرالزمان در خوزستان و دهان باد کرده چیل چیل
قبلاها، آن زمان که هنوز در تهران بودم، میشنیدم که میگویند «خوزستان هوا ندارد». همان تابستان اولی که آمدم دزفول، به چشم دیدم «خوزستان هوا ندارد» یعنی چه. همه چیز رنگ زرد و قهوهای گرفته بود. روی همه چیز خاک نشسته بود. مجبور بودم برای…
انگار از زندگی در پایگاه چهارم خسته شدهام
گاهی اوقات احساسات دوگانه دیوانهام میکند. یک بامم و دو هوا. هفتاد و دو ملت در پایگاه و تجربه زیستهام در تهران؛ دوستانم، خانوادهام، همه چیز. خیلی چیزها را نمیفهمم. از بعضی چیزها میگذرم و بسیاری از چیزها روی مخم هست؛ به غایت روی مخم…
در پایگاه چهارم شکاری وحدتی چه میگذرد؟
چقدر از نوشتههای پایگاه استقبال شد. من تجربه زندگی در پایگاه را نداشتم. دقیقا سه سال شد که پایگاه وحدتی هستم و اگر بخواهم بگویم چجوری گذشت، باید بگویم خوب است. خوب بود. نمیدانم تا چند وقت خوب است. اینجا همه ده سال، پانزده سال،…
مینوشم تا فراموش کنم که میگسارم
چند روز پیش یکی در توییتر (ایکس فعلی) نوشته بود دوران بردگی تمام نشده. از نسلهای پیش به نسل فعلی منتقل شده. حاضریم در روز چندین ساعت کار کنیم تا چیزهایی بخریم که چندان خوشحالمان نمیکند. البته از دید بنده این گزاره برای زندگیهای معمولی…
ترجمه کتاب همنوایی یا کانفورمیتی ؛ تجربه سخت
خیلی دوست دارم بنویسم، اما حوصله نوشتن ندارم. برای همین اصلا یادم نبود در مورد کتاب همنوایی بنویسم. حداقل یکی بگوید: بابا! اینها دستاورد توست. چرا بیتفاوتی پس؟ دومین کتابی که با ترجمه من چاپ شد، همنوایی بود (اولی را که یادتان هست؟)؛ عجب کتاب…
زندگی اشتباهی
نمیدونم کجای راه رو اشتباه اومدم که همیشه فکر میکنم اشتباهی زندگی میکنم. خیلی بده. احتمالا شما هم همچین حسی رو داشتین. هر ازگاهی به خودتون میاین میبینین اینی نیستین که میخواستین. هر ازگاهی یکی سر راهتون قرار میگیره میگید این همونیه که میخواستم بشم….
تب بالای ۴۰ درجه شبکه های اجتماعی
گرمای بالای ۵۰ درجه خوزستان به شبکه های اجتماعی هم رسیده گویا چند وقتی هست که با تغییرات و سیاسیتهای عجیب ایلان ماسک، یهو عده زیادی از کاربرای ایرانی توییتر شروع کردند به غرغر کردن که توییتر مُرد و اینجا دیگه جای موندن نیست، پاشیم…