زندگی در پایگاه چهارم شکاری دزفول
چه شد که آمدیم دزفول؟ آذر ماه ۱۴۰۰ ما بارو بندیلمان را عقب یک خاور ریختیم و آمدیم دزفول، نه از سر خوشی، نه برای تنوع، نه به خاطر هیجان. آنقدرها هم هیجانطلب نیستم که از حاشیه امنم خارج شوم. همسرم، میلاد، هم نیست؛ اصلاً…
4 دقیقه خواندن
کتاب بازمانده اثر چاک پالانیک ؛ نویسنده باشتگاه مشتزنی
اولین کتابی که ترجمه کردم بازمانده بود. چقدر هم کتاب عجیبی بود! به یاد دارم که وقتی میخواستم کتاب دومم را شروع کنم، از ناشر خواستم کتابی سبکتر و به قولی «نرمالتر» به من بدهد. از عجیب بودن این کتاب همین بس که شماره صفحات…
1 دقیقه خواندن