چه شد که آمدیم دزفول؟

آذر ماه ۱۴۰۰ ما بارو بندیلمان را عقب یک خاور ریختیم و آمدیم دزفول، نه از سر خوشی، نه برای تنوع، نه به خاطر هیجان. آنقدرها هم هیجان‌طلب نیستم که از حاشیه امنم خارج شوم. همسرم، میلاد، هم نیست؛ اصلاً نیست. میلاد به خاطر شرایط کاری‌‌اش مجبور است چند سالی را در جنوب ایران کار کند. بالاخره قرعه به نام ما افتاد و آمدیم دزفول.

درست است که خودخواسته نیامدیم، اما این مسیر را با آغوش باز پذیرفتیم. حالا که پیش آمده و اجباری است، چرا برای تنوع در شهر جدیدی زندگی نکنیم و هیجان جدیدی را تجربه نکنیم؟ (کلک رشتی)

پایگاه چهارم شکاری دزفول
پایگاه چهارم شکاری دزفول

اینجا در پایگاه چهارم شکاری وحدتی ساکن شدیم. خانه‌ام حیاط دارد، باغچه دارد و چند عدد درخت میوه مثل درخت پر (میلاد گفت ننویس پر، مردم متوجه نمی‌شوند این میوه بومی اینجاست. مردم این میوه بومی اینجاست، شبیه نارنگی)، درخت نارنج (دو تا)، چند تا بوته گل محمدی، چند تا آلوئورا. ما هم یک نهال شاتوت، یک نهال انجیر و یک نهال نارنگی کینو به جمع آنها اضافه کردیم. محبوبه شب هم کاشتم تا به یاد محبوبه، دوست فقیدم، حیاطم خوش بو شود. ۴ ماه از کاشتنش گذشته، اما هنوز گل نداده. هر زمان گل داد این پست را آپدیت می‌کنم.

حیاطم را دوست دارم.

اینجا جک و جانور زیاد دارد. گربه‌هایش خوبند، دوستشان دارم. البته آنقدر پرو هستند که جلوی روی من به سمت قفس مرغ عشقم حمله کنند، اما چکار کنم؟ گربه ذاتش همین است.

مرغ عشقم را دیگر در حیاط نگذاشتم.

گربه پایگاه چهارم شکاری دزفول
این گربه همانی است که دو بار روی قفس مرغ عشقم پرید، برادرزاده‌ام، مهدیس، اسمش را گذاشته ملوس.

شب‌های اینجا پر از صدای عوعوی سگ و زوزه شغال است. محض اطلاع شغال با آدمیزاد کاری ندارد، از صد فرسخی آدمیزاد فرار می‌کند. اگر احیاناً شغال دیدید با تراکتور از روی کمرش رد نشوید؛ کاری با شما ندارد.

شغال چرم دوست دارد. از ترس شغال نمی‌توانیم کفش‌هایمان را جلوی در بگذاریم. او نمیفهمد ما خیلی وقت است که حمایت از حیوانات هستیم، یا به عبارت دیگر، پولمان نمی‌رسد چرم طبیعی بخریم. هر چه باشد می‌برد. همه جاکفشی دیواری دارند تا احیاناً بی‌کفش نمانند. یک بار خانمی عکس لنگ کفشی را در «گروه تلگرامی خرید و فروش خانم‌های پایگاه» گذاشت و گفت: «اینو شغال امروز صبح آورده تو حیاطمون، مال هرکیه بیاد ببرتش».

هنوز گرمای، به گفته دیگران، طاقت‌فرسا و جهنم‌وار اینجا را تجربه نکردم. اما حالا که شروع ماه اردیبهشت است، مارمولک‌ها روی دیوار حیاط جولان می‌دهند. بیچاره‌ها فقط دو نفرند، یک گوشه روی دیوار زل می‌زنند به رو‌به‌رو. به سمتشان هم بروی در می‌روند. اما چشم دیدن همین هم نداریم. چکار کنم خب؟ از بچگی از مارمولک چندشم می‌شد. همین دو نفر به اندازه یک لشکر برای ما دغدغه درست کرده‌اند.

مارمولک خوب نیست.

در پایگاه چهارم شکاری دزفول سمور هم هست. من دو بار از دور دیدم. آنها از شغال هم ترسوترند. می‌گویند اینجا مار هم دارد. هنوز ندیدم. هر زمان دیدم این پست را آپدیت می‌کنم.

هنوز دوست پیدا نکردم. انگار وارد جمعی شدم که همه از سال‌ها پیش همدیگر را می‌شناختند و تو یک کاره آمده‌ای و میگویی سلام. متأسفانه دختر ۶ ساله نیستم که برم سمتشان بگویم «با من دوست می‌شی؟» اما به جایش مثل شش ساله‌ها شب‌ها می‌روم تاپ بازی. جدیداً مثل اوایل بهم خوش نمی‌گذرد، اما باز هم تا می‌بینم تاپ پارک سرکوچه خالی است، وسوسه می‌شوم بروم بازی کنم.

پارک پایگاه را دوست دارم.

حیاطم در پایگاه چهارن شکاری دزفول
بوته‌های گل محمدی در حیاط پشتی خانه

اینجا استخر هم دارد، بیشتر شبیه حوض است، دو سانس یک ساعت و نیمه، روزهای زوج. اما یک روز گفتند تا اطلاع ثانوی تعطیل است و هنوز باز نشده. دو ماه گذشته است. باشگاه هم دارد، اما زومبا ندارد. شاید زومبا مصداق چیزی است. همانقدر که یوگا دارد باید بگذارم روی سرم و حلوا حلوایش کنم. یاد دارم سال ۹۶ یک مدتی یوگا در باشگاه‌های دولتی تهران ممنوع بود.

همین هم از بعد از عید تشکیل نشده است.

ما اینجا در پایگاه کارت تردد داریم. مهمان هم که می‌آید باید از قبل برایش برگه تردد بگیریم. اینجا صبح‌‌ها و ظهرها که بچه‌ها از مدرسه تعطیل می‌شوند، دژبان اجازه تردد ماشین در خیابان محدوده مدرسه را نمی‌دهد تا بچه‌ها زیر ماشین نروند.

انگار خارج است.

تقریبا ۵ ماه از آمدنم به پایگاه می‌گذرد و من فعلاً دوستش دارم. شاید یک روزی نداشم. اگر نداشتم این پست را آپدیت می‌کنم.