چقدر از نوشته‌های پایگاه استقبال شد.
من تجربه زندگی در پایگاه را نداشتم. دقیقا سه سال شد که پایگاه وحدتی هستم و اگر بخواهم بگویم چجوری گذشت، باید بگویم خوب است. خوب بود. نمی‌دانم تا چند وقت خوب است. اینجا همه ده سال، پانزده سال، بیست سال می‌مانند. یک خانم آرایشگر هست که ازدواج کرده و بچه دارد و در همان خانه پدری‌اش که حالا بازنشسته شده و فوت شده، زندگی میکند. یعنی از بچگی تا الان که خودش بچه دارد، در پایگاه بوده است. بعضی دخترشان، پسرشان، خاله و برادر و …. شان در این پایگاه زندگی می‌کنند.
برایم خیلی عجیب است.

غروب پایگاه چهارم شکاری وحدتی
غروب پایگاه چهارم شکاری وحدتی

من نمی‌دانم سبک زندگی در شهرستان چگونه است،‌اما پایگاه به واقع اشل کوچک‌‌تر شده‌ شهرستان است؛ فقط با ۷۲ ملت. مردمش دید بلندی ندارد. بچه‌هایش همیشه در محیطی کوچک زندگی کرده‌اند که خیلی‌هایشان تجربه بیرون از پایگاه‌نشینی هم ندارد. خیلی‌ها در خانه کالا و وسیله می‌فروشند. اتاقکی در گوشه حیاط درست کرده‌اند و هر چه می‌توانند می‌فروشند، کفش، خشکبار، لباس، پارچه و …. خانمی مدتی گیر داده بود به من که تو هم کسب و کار راه بینداز. بیکار نباش. مفهوم دورکاری و تولید محتوا را متوجه نمی‌شد.
من هم در آموزشگاه زبان اینجا مشغول به کار شده‌ام. درآمد بسیار اندکی دارد. فقط می‌روم که با آدم‌‌ها در ارتباط باشم. دروغ نگویم تدریس را دوست دارم. از اینکه بهم بگویند «تیچر» لذت می‌برم. از طرفی از دید خانم‌های اینجا، بالاخره من هم شغلی داشتم.

با یکی از همسایه‌هایمان خیلی صمیمی شدیم. باهم سفر رفتیم. پیکنیک می‌رویم. شب نشینی می‌کنیم و در حیاطمان زیرانداز می‌اندازیم و چای می‌خوریم. کرمانشاهی هستند. پسر همسایه عاشقم شده و برای تولد ۹ سالگی‌اش تاکید کرده خاله فرناز هم باشد.

باران پایگاه چهارم شکاری
باران پایگاه چهارم شکاری

پارسال سقف آشپزخانه چکه کرد. بالاخره باران‌های سیل آسای پاییز و زمستان کار خودش را کرد. اینجا مدارس یا به خاطر باران تعطیل می‌شود یا به خاطر گرد و غبار.

پارسال استخر سرباز اینجا دوباره، گویا پس از مدت‌ها، شروع به فعالیت کرد. فقط می‌رفتم و آفتاب می‌گرفتم. ۵ دقیقه خوابیدن زیر آفتاب تابستان خوزستان با ۵۰ جلسه سلولاریوم برابری می‌کند. هزینه‌اش ناچیز است. امسال، ۱۴۰۳، بلیطش برای دو ساعت شنا، سی هزار تومان بود.

مردم اینجا قدر این نعمات رو نمی‌دانند.

استخر سرباز- پایگاه چهارم شکاری وحدتی
استخر سرباز- پایگاه چهارم شکاری وحدتی

با بیمارستان پایگاه چهارم شکاری وحدتی رابطه تنگانگی دارم. از وقتی آمده‌ام اینجا به دلایل متعددی پایم به بیمارستان باز شده. گاهی مجبورم پایم را به دکترهای دزفول هم باز کنم. اگر بخواهم رفتار دکترهای دزفول را توصیف کنم باید بگویم «عارشان می‌آید با بیمار صحبت کنند». به زور حرف میزنند و بیمار را دست به سر می‌کنند. به واقع از بیماری خسته‌ام.

شاید دزفول برایم «آمد» نداشته است.

بیمارستان پایگاه چهارم شکاری وحدتی
بیمارستان پایگاه چهارم شکاری وحدتی

 

خیلی سعی کردم به آدم‌های اینجا بفهمانم کیسه پلاستیکی کمتر مصرف کنند. برایشان خیلی عجیب است کسی با خودش از خانه کیسه می‌آورد میوه‌فروشی. میوه‌فروش اینجا مرا می‌شناسد. می‌داند کیسه استفاده نمی‌کنم. با من دوست شده. آن روز داشتم گوجه می‌خریدم، یواشکی کیسه‌ام رو گرفت و رفت ته مغازه برایم گوجه تازه آورد.

من خیلی احترام می‌گذارم، احترام هم می‌بینم.

یک روز به رئیس بسیج خانم‌ها گفتم شما متولی فرهنگی پایگاهی؟ گفت بله. گفتم چرا شرایط تولید و جمع‌آوری خشکاله را فراهم نمی‌کنی؟ نگاهم می‌کرد. نمی‌دانست خشکاله چیست. پایگاه پتانسیل خیلی از کارهای فرهنگی را دارد. اما کسی توجهی نمی‌کند. حتی کتابخانه اینجا سال‌هاست که تعطیل است. روزی رفتم عقیدتی گفتم حاضرم رایگان کتابخانه را اداره کنم، کسی توجهی نکرد.

بین لاینی یا کوچه در پایگاه چهارم
بین لاینی یا کوچه در پایگاه چهارم

ما یک سال دیگر هم اینجا خواهیم ماند. خیلی‌ها می‌گویند از اینجا نروید، اینجا بهترین پایگاه است. شاید راست بگویند. اینجا همه چیز دارد. اما چاره چیست؟ ما شانس زندگی طولانی مدت در پایگاه را نخواهیم داشت.

اما..

زندگی در پایگاه چهارم یا شاید تمام پایگاه‌ها، نمی‌دانم، حال و هوای خودش را دارد. مردم هوای هم را دارند، چون خیلی‌ها غریب‌اند و موقع مریضی و مشکلات  فقط خودمان می‌توانیم به داد خودمان برسیم. من این جو صمیمی را دوست دارم.