در قسمت اول از زندگی نامهی اسنودن کمی از کلیت کارهای او، اطلاعات خانوادگیاش، دوران مدرسه و دانشگاه گفتیم. حالا در این قسمت دربارهی مسیری که او طی کرد تا به افشاگری معروف تبدیل شود، صحبت میکنیم.
در روزهایی که درگیر مصاحبه با اسنودن بودم، اعضای NSA رای به توقف جستجوی این سازمان در رابطه با ذخیره اطلاعات ایمیلها و تماسهای تلفنی میلیونها امریکایی دادند. حامیان حزب دموکرات و جمهوری خواه در یک بیانیهی مشترک اظهار داشتند: بدون شک مردم امریکا در مورد برنامهی گستردهی دولت برای جستجو و ذخیرهی اطلاعات شخصی آنها آگاهی زیادی پیدا کردهاند. با در نظر گرفتن این اصلاحیه کنگره میتواند یک گام مطمئن در جهت لغو این برنامه بردارد.
این یکی از اصلاحاتی بود که به خاطر وجود اسنودن انجام شده است. او در مسیری که قدم برداشته و خود را به عنوان یک افشاکنندهی قهار به مردم معرفی کرده، به این فکر میکند که آیا همهی این کارها ارزشش را داشته است یا خیر. او میگوید
تصور میکردم جامعه از این موضوع بگذرد و آن را فراموش کند. در عوض برنامهی نظارتی NSA تبدیل به مهمترین مسالهی ملی شده است. رییس جمهور شخصا آن را یک مسالهی مهم قلمداد میکند و کنگره و دیوان عالی پیگیر این مساله شدهاند. افکار عمومی هم حامی محدود کردن این نظارت گسترده هستند. اگر از مردم امریکا راجع به قضیهی منشور (Prism) بپرسید (همین برنامهای که به آژانسهای دولتی این اجازه را میدهد که اطلاعات کاربران را از شرکتهایی مثل گوگل، مایکروسافت و یاهو … استخراج کند) ۵۵ درصد آنها موافق این برنامه هستند. همین موضوع میتواند دلیل قابل توجهی باشد که چرا دولت به مدت تقریبا یک سال مرا شرور بزرگ خطاب کرده است.
شاید اغراق آمیز به نظر بیاید، ولی واقعیت همین است. تقریبا یک ماه پس از اولین افشاگری اسنودن، کیت الکساندر، از مدیران NSA ادعا کرد: “حالا اسنودن تحت نفوذ سرویسهای روسی است و همین عمل سبب آسیبهای قابل توجه و جبران ناپذیری شده است.” جان کری وزیر امور خارجه امریکا هم در رابطه با این قضایا گفت: “ادوارد اسنودن ترسو و خائن است، او به کشور خود خیانت کرده است”. اما در ماه ژوئن به نظر میرسید دولت از مواضع خود عقب نشینی کرده و ادبیات خود را در این باره عوض کرده است.
تا به اینجا اسنودن بیشتر در مورد پروندهی کارهای خود صحبت کرد و زیاد مایل نبود که در مورد خودش و زندگی شخصیاش صحبت کند. شاید به دلیل شخصیتش و عدم تمایلش برای درگیر کردن خانوادهاش به این مسائل بود. او زیاد دوست نداشت در مورد بیوگرافی خود صحبت کند. او گفت نگران این است که با صحبت کردن و به اشتراک گذاشتن جزئیات شخصی زندگیاش، از او به عنوان فردی متکبر و خودشیفته قلمداد شود. اما بیشتر نگران این است که این جزئیات و اطلاعات باعث شود که او را پیدا کنند. او میگوید: “من مهندسم، سیاستمدار نیستم. میترسم که صحبتهایم باعث شود خودم، اطلاعاتم و حرکتهای بعدیم به خطر بیافتد.”
اما زمانی که اسنودن موافقت میکند تا در مورد زندگی شخصیش صحبت کند تصویری که ارائه میدهد یک فرد سرکش و عصیانگر نیست، بلکه فردی منزوی و آرمانگراست که در طول سالها با بیتوجهی دولت و کشورش رشد کرده است.
اسنودن ۲۱ ژوئن سال ۱۹۸۳ در حومهی مریلند به دنیا آمد، جایی که خیلی هم از دفتر اصلی NSA دور نبود. پدرش راه خود را از لیست داوطلبان گارد ساحلی به رسیدن به مقام استواری طی کرد که صد البته راه سختی بود. مادرش برای دادگاه محلی امریکا در بالتیمور کار میکرد و خواهر بزرگترش وکیلی در مرکز قضایی در واشینگتن بود. اسنودن میگوید: “همهی اعضای خانوادهی من به نوعی برای دولت فدرال کار کردهاند. از من هم انتظار میرفت که همین مسیر را ادامه دهم.” پدرش میگوید: “همیشه فکر میکردیم که اردوارد باهوشترین فرد خانواده است.” او اصلا متعجب نشد که فرزندش در دو تست مختلف آیکیو امتیاز بالای ۱۴۵ را به دست آورد.
اسنودن در کودکی بیشتر از اینکه تلویزیون ببیند و با بچههای دیگر بازی کند، عاشق کتاب خواندن مخصوصا کتابهای مربوط به دوران یونان باستان بود. او میگوید: “من با این کتابها ساعتها در جایی پنهان میشدم و اصلا گذر زمان را حس نمیکردم.” مطالعهی اسنودن در مورد افسانهها و اسطورههای یونان نقش مهمی را در جهت رشد او و بدست آوردن چهارچوبی برای مواجه با چالشها ازجمله مشکلات اخلاقی ایفا کرد. به گفتهی خودش او در آن زمان شروع کرد به تشخیص مشکلات و ارزیابی و نحوهی مواجه با آنها.
خیلی زود پس از اینکه اسنودن به اولین افشاگری خود پرداخت، یک سری از رسانهها به موضوع ترک تحصیل او پس از کلاس دهم پرداختند و گفتند او بیسوادی بدون احساس مسئولیت است. البته در آن زمان او مبتلا به یک نوع بیماریی شد که سبب شد به مدت ۹ ماه مدرسه نرود. پس از آنکه بهبودی پیدا کرد به جای بازگشت به مدرسه، برای ثبت نام در کالج اقدام کرد. از بچگی کامپیوتر دوست داشت، اما حالا این عشق و علاقه عمیقتر شده است. او همراه با یکی از همکلاسیهای خود کسب و کاری را در زمینهی فناوری به پا کرد. بر حسب تصادف این شرکت همان جایی بود که دفتر اصلی NSA نیز قرار داشت.
اسنودن در مسیرش به سمت محل کارش بود که حادثهی ۱۱ سپتامبر رخ داد. او میگوید: “داشتم به سمت محل کار میرفتم که از رادیو شنیدم هواپیمای اول به برج برخورد کرده است.” همانند بسیاری از امریکاییها، اسنودن نیز به شدت تحت تاثیر این حملات قرار گرفت. در بهار ۲۰۰۴ زمانی که در فلوجهی عراق جنگ زمینی بسیار شدت گرفت، اسنودن برای نیروهای ویژهی ارتش داوطلب شد.او می گوید:
آن زمان بحث لولههای آلومینیومی و سیاه زخم و این مسائل خیلی مطرح بود. من هم شدیدا اعتقاد داشتم دولتمان دروغ نمیگوید و جنگ عراق آن طور که آنها میگویند باید صورت میگرفت و هدف آنها هم حقیقتا رهایی مظلومان بود. پس من هم میخواستم قسمتی از این هدف والا و مقدس باشم.
یکی از دلایل علاقهمندی اسنودن به داوطلب شدن برای نیروهای ویژه امکان یادگیری زبان از طریق آنها بود. در آزمونها و تستهای آنها هم قبول شد ولی از نظر فیزیکی شرایط مناسب را نداشت. هر دو پای او در یک تمرین شکست و پس از چند ماه از بیمارستان مرخص شد.
بعد از جریانات ارتش او کاری به عنوان محافظ امنیتی در یک مرکز محرمانه پیدا کرد. او پس از طی کردن یک سری مراحل و امتحانها، قدم در راه رسیدن به دنیای جاسوسی نهاد. پس از آن پیشنهاد کاری در CIA به او شد و قرار شد در قسمت ارتباطات جهانی کار کند. کار او مرتبط با مسائل کامپیوتری در دفتر اصلی CIA در لانگلی بود که از ۱۶ سالگی تمام آن کارها را میکرده است. او میگوید: “همهی سایتهای مخفی و غیره به مقر اصلی CIA متصل بود. من و یک نفر دیگر تا دیر وقت در آنجا کار میکردیم.” اینجا بود که اسنودن یکی از بزرگترین رازهای CIA را فاش کرد:
علیرغم تصویری که این سازمان از خود به دنیا نشان میداد، فناوریهای آنها بسیار قدیمی بود. این آژانس هیچ شباهتی به آن چه از خود نشان میداد، نداشت.
پس از مدتی کار کردن در یکی از بالاترین تیمهای کامپیوتری این سازمان، اسنودن به دانشکدهی محرمانهی CIA برای تخصص در زمینهی فناوری فرستاده شد. به مدت ۶ ماه در هتل زندگی کرد و تمام وقت درس میخواند و تمرین میکرد. پس از اتمام این دوره در مارس ۲۰۰۷ اسنودن به ژنو سوییس فرستاده شد تا در مورد صنعت بانکی آنها اطلاعات جمع آوری کند. به او یک گذرنامهی دیپلماتیک، یک آپارتمان ۴ خوابه در کنار دریاچه و یک هویت جعلی مناسب داده شد.
اسنودن در ژنو رابطهای ردیف اول CIA که در این زمینه یک سری توافقات اخلاقی کرده بودند را ملاقات کرد. جاسوسها بر اساس تعداد افرادی که به کار میگرفتند، ارتقا مییافتند. به همین دلیل برای پیشی گرفتن از یکدیگر از هرکسی استفاده میکردند؛ صرف نظر از ارزشها و توانیهای آنها. این کارگزاران کاری میکردند که افراد مورد نظرشان به دلیل خوردن بیش از حد نوشیدنیهای الکی دستگیر شوند و سپس به آنها کمک میکردند که آزاد شوند. بنابراین آنها را مدیون خود میکردند. اسنودن میگوید: “آنها کارهای خطرناکی میکنند تا بتوانند این افراد را به خدمت بگیرند. این کارها تاثیرات بد و منفی بسیاری بر روی شخص میگذاشت، که اگر دستگیر میشدیم آبروی ملی ما به خطر میافتاد.”
اسنودن میگوید در ژنو جاسوسان زیادی را ملاقات کرده بود که مخالف جنگ عراق و سیاستهای امریکا در خاور میانه بودند. تمام مامورین CIA سوال میکردند “ما دقیقا در اینجا چه غلطی میکنیم؟” چون بیشتر کار اسنودن مربوط به سیستمهای کامپیوتری و شبکهها بود، به اطلاعات بیشتری در مورد شیوه و هدفهای این جنگ دسترسی داشت. چیزهایی که فهمید او را به دردسر انداخت. او میگوید: “دوران ریاست جمهوری جرج بوش بود. جنگ با تروریسم در روزهای تاریک خودش قرار داشت. مردم را شکنجه میکردیم؛ در سطح وسیعی استراق سمع میکردیم.”
در همین مقاطع بود که اسنودن به فکر افشاگری افتاد، اما با انتخاب اوباما به عنوان رییس جمهور این برنامه را عقب انداخت. او میگوید: “فکر کنم حتی منتقدان اوباما نیز نسبت به حرفها و ارزشهایی که او ارائه میداد، خوشبین بودند و کاملا تحت تاثیر قرار گرفتند. او میگفت که ما قرار نیست از حق خود بگذریم، قرار نیست چیزی که هستیم را به خاطر گرفتن گروه کوچک تروریستی تغییر دهیم.” اما اوباما به هیچکدام از حرفهای قشنگش عمل نکرد و این ناامیدی دوباره را برای اسنودن به همراه داشت. به گفتهی خودش: “آنها مسیری دیگر را طی کردند. این برای جامعه برای دموکراسی چه معنایی میدهد که مردم شما را بر اساس حرفها و قولهایی که دادهاید، انتخاب کنند اما حرفهای شما اساسا آنها را فریب داده باشد؟”
چند سالی طول کشید تا اسنودن به این درجه از سرخوردگی برسد. سال ۲۰۱۰ بود که اسنودن از CIA به NSA انتقال یافت و شغلی را به عنوان متخصص فنی در شرکت دل در ژاپن قبول کرد. بعد از یازدهم سپتامبر بودجهی زیادی برای کارهای NSA در نظر گرفته شده بود. بیشتر پیمان کارهای این سازمان هم مثل Dell و Booz Allen Hamilton به سمت کارهای دفاعی پیش رفتند. ژاپن برای اسنودن کشوری جذاب بود و همیشه از کودکی علاقه داشت این کشور را ببیند. حالا در خارج از توکیو اقامت دارد و برای خود دفتری خوب و ارتشی قوی برای دفاع از شبکههایشان از هکرهای چینی به راه انداخته است.
اما با وجود اینها ناامیدی و دلسردی اسنودن از کشورش بیشتر میشد. موضوع جاسوسانی که با کلک و حقه افرادی را اجیر خود میکردند به یک طرف، حالا آنها افراد مورد نظر خودشان را میکشتند و نظارت دقیقی بر همه چیز داشتند. همهی این اطلاعات و برنامهها نیز بر روی مانتورهای NSA در سراسر دنیا نشان داده میشد. اسنودن میدانست که کارهای CIA مردم را به اعضای یک تشکیلات بدل میکند. او میدانست سرویسهای نظارتی NSA میتواند تمام حرکتهای مردم را ثبت و ضبط کند. کافی بود آدرس مک تلفنهای همراه و کامپیوترها را که درصد زیادی از مردم از آن استفاده میکنند، زیر نظر بگیرد.
با توجه به اینکه اسنودن در انجام ماموریتهای خود بهترین عملکرد را ارائه میداد، اعتماد به او بیشتر و بیشتر میشد. در سال ۲۰۱۱ دوباره به مریلند برگشت و در Dell قسمت مربوط به CIA شروع به همکاری کرد. او میگوید:
من با مدیر ارشد فناوری اطلاعات CIA نشست و برخاست داشتم، با مدیر ارشد فنی نشست و برخاست داشتم؛ مدیر تمام شاخههای فنی. آنها سختترین مشکلات فنی خود را به من میگفتند و این وظیفهی من بود که آنها را حل کنم.
اما در سال ۲۰۱۲ اسنودن از جانب دل یک بار دیگر مجبور به نقل مکان شد؛ این بار هاوایی. در اینجا بیشتر تمرکز او بر روی بخشهای فنی و مشکلات آن بود. محل کار آنها در داخل یک تونل بود، فضایی به وسعت تقریبا ۲۳۰ هزار متر مربع که زمانی محل ذخیره سازی لوازم و وسایل اژدرها بود. همین موضوع اسنودن را نسبت به تواناییهای NSA و کمبود امکانات آنها نگران میکرد که این روند روز به روز بیشتر میشد. از تمام کشفیاتی که اسنودن داشت یک چیز او را بیشتر از همه شگفتزده کرد؛ رد و بدل کردن ارتباطات خام (مثل ابردادهها) بین NSA و آژانس اسرائیل. معمولا اطلاعات این چنینی “minimized” میشوند یعنی به حداقل میرسند، فرآیندی که در طی آن نامها و اطلاعات شخصیِ قابل تشخیص حذف میشود. اما در این مورد NSA برای حفاظت از اطلاعات ارتباطاتی مردم امریکا تقریبا هیچ کاری انجام نداده بود. این دادهها شامل تماسهای تلفنی و ایمیلهای میلیونها عرب و فلسطینی ـ امریکاییهایی که بستگان آنها در قسمت اشغال شدهی فلسطین ساکن هستند و میتوانند براساس این مکالمات هدف محسوب شوند، میشد. اسنودن میگوید: “این فوق العاده بود! این بزرگترین سو استفاده از یک ملت بود که تا به حال دیده بودم.” (سال گذشته روزنامهی گاردین این عملیات را بر اساس مدارک اسنودن گزارش داد.)
یکی دیگر از کشفیات دردسرساز مربوط به مدرکی از جانب یکی از مدیران NSA کیت الکساندر بود که نشان میداد NSA فعالیتهای غیراخلاقی مقامات سیاسی را زیر نظر داشته است. در این مدرک یادداشتی بود که میگفت NSA میتواند از این مدارک حساس شخصی در جهت خراب کردن اعتبار منتقدان دولت که در توطئهی تروریستی شرکت نداشتهاند، استفاده کند. این مدارک برای استفاده در یک لیست ۶ نفره در نظر گرفته شده بود. (سال گذشته یک نسخهی ویرایش شدهی این مدرک در روزنامهی هافینگتون پست به چاپ رسید.)
اسنودن از این یادداشت بسیار متحیر شده بود. او میگوید:
این کار شبیه به این است که از خیانت مارتین لوترکینگ استفاده کنیم تا متقاعدش کنیم خودش را بکشد. فکر میکردیم این کارها برای همان دههی ۶۰ است. ولی الان چرا دیگر این کارها را میکنند؟ چرا دوباره به این مسیر بازگشتهاند؟
در اواسط دههی ۷۰ میلادی نیز در اتفاقی مشابه، سناتور فرانک چرچ از جاسوسیهای غیرقانونی سرویسهای جاسوسی امریکا که برای اولین بار کارگزاران آژانس منتشرش کرده بودند، شوکه شد. همین موضوع سبب ایجاد یک سری اصلاحات در جامعهی آن موقع شد. اسنودن شباهتهایی بین گذشته و حال میبیند. او میگوید:”فرانک چرچ این موضوع را با بودن در لبهی پرتگاه مقایسه کرد. او میترسید که اگر وارد این قضایا شویم دیگر نتوانیم از آن خارج شویم. و حالا دغدغهی امروز هم همین است؛ ما دوباره در لبهی پرتگاه هستیم.” اسنودن هم همانند فرانک چرچ به این نتیجه رسیده بود که تنها راه علاج سو استفادههای دولت، افشای آنهاست. اما اسنودن سناتور نبود و قدرتی در حد کنگره نداشت. او میبایست ماموریت خود را مخفیانه انجام دهد، دقیقا همان طور که آموزش دیده بود.
مطلبی که ترجمه کردم در سایت پارسیش منتشر شده.