چند روز پیش یکی در توییتر (ایکس فعلی) نوشته بود دوران بردگی تمام نشده. از نسل‌های پیش به نسل فعلی منتقل شده. حاضریم در روز چندین ساعت کار کنیم تا چیزهایی بخریم که چندان خوشحالمان نمی‌کند.

البته از دید بنده این گزاره برای زندگی‌های معمولی صادق است، نه برای کسانی که کار می‌کنند تا صرفا زنده بمانند.

اما این روزها من جور دیگری به اطرافم نگاه می‌کنم. انگار کار می‌کنم تا کمتر ببینم، حس کنم و بفهمم؛ تا کمتر فکر کنم. اینجوری دیگر وقتی برای فکر کردن نمی‌ماند. من می‌مانم و تلی از کارها و تنش‌ها. کدام بهتر است؟ این یا هجوم افکار پوچ و بی‌معنی به همراه دوز زیادی از سرزنش و عصبانیت؟
انگار من اولی را ترجیح می‌دهم. دوست دارم به یاد نیاورم که چطور به اینجا رسیدم. آدم‌های اطرافم چه کارهایی که کرده و نکرده‌اند و چه بر من گذشته است.